skip to Main Content
  • شعر

تو كه بودى كه تو را ديدم و ديوانه شدم؟
فارغ از مشغله ی خانه و كاشانه شدم
تو كه بودى كه مرا آن هوس انگيز نگاه
ره چنان زد كه مقيم در ميخانه شدم
روى بنمودى و تا بر تو فكندم نظرى
محو آن چهره كه مى ماند به افسانه شدم
آن فسون كارى و خودسازى پرجاذب هات
كار من ساخت كه از خود همه بيگانه شدم
بى تو درياى دلم موج خروشنده نداشت
با تو چون موج، همه غرّش مستانه شدم
در فسون خانه ی چشمان تو گرديدم خوش
با دو صد راز، در آن دايره همخانه شدم
ياد آن بستن پيمان به لب رود كه من
با تو هم عهد، ز برخورد دو پيمانه شدم
عشق درياست « اديبا » و وفا گوهر او
من به بحر از پىِ اين گوهر يكدانه شدم

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.