skip to Main Content
  • شعر
حماسه ایران

به مناسبت روز ایرانگردی و ایران شناسی 

اى گرامى كشور ايران به قربان تو جان

اى كه از عشق تو دارم روح و تن شاد و جوان

عشق تو در دل مرا چون در كمين سرخيال

شور تو در سر مرا چون در كُمونِ[۱] تن روان

مهر تو در خاطرم دُردانه دانى سر به مُهر

ياد تو در سينه ‏ام گسترده خوانى دلستان

در هوايت بى‏ گمان آسوده دارم هر نفس

برصفايت بى ‏سخن دلبسته باشم هر زمان

باغ و صحرايت نشان‏ها دارد از طرْف بهشت

صحن بستانت اثرها دارد از باغ جنان

در بن خاكت بسى گنجينه ‏ها باشد دفين

در دل گنجت بسى دُردانه‏ ها باشد نهان

رودهايت موج در موجند چون نيلى پرند

كوه‏هايت اوج در اوجند چون هفت آسمان

با سرود جويبارت جان نوا بخشد به تن

با نواى آبشارت تن توان يابد ز جان

در سماع دوستانت زهره ‏سان رقصد درخت

از نسيم بوستانت بوى گل گيرد جهان

چاهسارت آبريز و كشتزارت غلّه خيز

داده از خوان كرم آباى ما را آب و نان

در شمال و در جنوبت هست دريا در كنار

در يمين و در يسارت[۲] هست صحرا بيكران

ابرهايت در شمال آرد چه جنگل‏ها پديد

آفتابت در جنوب آرد چه حاصل‏ها عيان

حاسد حسن جنوبت روضه خلد برين

شاهد لطف شمالت، خطّه مازندران

از زمين رويد تناور شاخه‏ هايت سايه‏ خيز

زآسمان آيد بهشتى ميوه‏ هايت ارمغان

ايزدت كرد از دو نعمت در زمانه بهره ‏ياب

از جمال با كمال و از بهار بى‏ خزان

آن جمالِ با كمالت، شعر زيباى درى

وين بهار بى‏ خزانت، فرِّ والاى كيان

«حافظ»و«عطار»و«سعدى» اين سه فرزند مهين

زاده از بطن توانَد اى نازنين مام مهان

اين تو بودى كز تو فردوسى بدين حشمت بزاد

وز نياكان زنده كرد آيين و نام و عزّ و شان

تا شدى از دين اسلام و تشّيع بهره‏ مند

جلوه‏ ها دادى بدين كيش مقدس بى‏ گمان

در مسلمانى شدى تا شيعه آل «على»

راز استقلال خود را يافتى نيكو در آن

***

اى وطن، اى خاك عنبر بيز ايران عزيز

اى به پاسَت مانده چند از «پورِ دستان» داستان

جُست بهر دفع خصمت «شرزه شير زابلى[۳]»

پرِّش از تير خدنگ و بُرِّش از تيغ و سنان

«اورمَزدت» داد بس شايسته فرزند گزين

همچو «زرتشت» پيمبر آن اهورايى نشان

«كورش» و «دارا» دو فرزند برومند تو انَد

هر يكى خورشيد عالمتاب عهد باستان

آن‏ يكى از «پارس» تا «بلغار» احسان كرده، هين

وين‏ دگر از «مصر» تا «پنجاب» فرمان‏ رانده، هان

بهر پاس چارديوارت هزاران مرد و زن

كشته‏ ديدى هر زمان در خاك‏ وخون گشته تپان

كوچه‏ ها،پس‏ كوچه‏ ها،بن‏ بست‏ها رنگين‏ به ‏خون

درپى دفع عدو از دستبردِ خاندان

مرزبانان بزرگت، شُهره‏ مردان دلير

پهلوانان سترگت شرزه شيرانِ ژيان

هر يكى تيغ آخته در پاس مرزت بى‏ هراس

هر يكى جان باخته در راه عشقت رايگان

از «بخارا» بوده حدت تا فراسوى «يمن»

از «بُنارس» بوده مرزت تا به اقصاى «اران»

سُلطه دادى تا براندازد «فريدون» «بيوَر اسب»[۴]

«كاوه» زادى تا برافرازد «درفش كاويان»

بر «سكندر» راه بستى ز «آريوبرزن» به جنگ

سخت ‏آنسان كو گرفت انگشت حيرت بر دهان

حمله اقوام وحشى گر چه بسيارت بكوفت

همچو هاوَن برنياوردى از آن كوبِش فغان

ساختيشان پيروِ فرهنگ خود پيروز وار

تازى و ترك و مغول از ايل بگ تا ايلخان

جنب ‏وجوش مردمت، پيوسته آبادى فروز

كرّ و فرِّ ملتت، همواره آزادى ‏سِتان

در دبيرى، در خبيرى، در دليرى، بى‏ همال

در صناعت، در تجارت، در زراعت پرتوان

حاصل سعى و عمل‏شان كارگه در كارگه

حاملِ بار گران‏شان، كاروان در كاروان

دستگاه فرش تو آوازه افكنده به عرش

كارگاه نقش تو از «چين» فرو بسته دكان

نقشِ نقاشان تو زينتگر كاخ هنر

خطِّ خطاطان تو نام آور از كلك و بنان

نقشِ كاشيكار فردت، در مُعَرّق دلنشين

كلكِ گچ پردازِ طاقت، بر مُقرّنس زرنشان

چنگ موسيقى شناست چنگزن بر تارِ تن

تارِسيم آگين لباست زخمه ‏زن بر پودِ جان

نغمه آوازه خوانت روح بخش و شور خيز

بشنو از ماهور و دشتى تا بيات اصفهان

بوده‏ اند ايلات تو كرد و لرد و ترك و بلوچ

دست‏ها در دست هم بهر توانت پشتبان

اى گرامى مام ميهن اى كه از پستان مهر

شيردادى صد هزاران نرّه شير پهلوان

جمله در ميدان كوشش قهرمانى سخت كوش

جمله در هنگام جنبش، پهلوانى كاردان

«بيژنت» هنگامه جو در عرصه «توران زمين»

«رستمت» لشكرشكن در پهنه «هاماوران»

بانوانت شيرزن چون سيم تن «گردآفريد»

خسروانت تيرزن چون «آرش» زرّين كمان

بزم عرفانت فروزان از چراغ «مولوى»

رزمِ مردانت ظفرمند از سپاه «اردوان»

نفت و گازت بيكران چون معدن «زرِّسپيد»

وآن مس، «سرچشمه ‏ات» زاياتر از هر بحر و كان

سدِّ «كارونت» متين چون «متن» اهواز استوار

سدِّ «لِتيانت» حصين‏ چونِ حِصن «تهران» اُستوان

زين همه بالاتر استعداد خلقت كز قديم

هشته زيرپاى تو بر بام رفعت نردبان

گرچه در روى زمين باشد زبان بسيار ليك

از زبان پارسى كى بوده شيرين ‏تر زبان؟

بس «اثر»ها گشته از مجراى اين گويش برون

همچون آن نوشين شراب گشته از كوثر روان

ماندگار از اين زبان باشد بسى گفتار نغز

نظم و نثر از شاعران و عالمان خوش بيان

فى‏ المثل «شهنامه» را بنگر كه سيمرغ سخن

بهر هربيت‏ اش براوج قاف بگرفت آشيان

گر بشر را بهره ‏اى از زندگى بايد گرفت

بهره زين آثار باشد بهر او حظى گران

آفرين بادا بر اين فرهنگ انسان آفرين

كآدمى را در تعالى بركشد زى كهكشان

ضامن همبستگى هامان زبان پارسى است

نقطه وصل است و وحدت را بود پرگارسان

اين زبان آتشين جانمايه فرهنگ ماست

پاس‏داريم ‏اش به‏ جان چون خاك «آذربايجان»

لهجه‏ هاى بومى از اطراف اطفال وي اند

يافته در زير دامانش زآفت‏ها امان

تا فروزد بر فلك خورشيد و تابد ماهتاب

تا زمين گردد به گِرد خسرو سِّيارگان

در پناه كردگار ايران زمين پاينده باد

دشمن‏اش نابود و بدخواهش زغم ناشادمان

از صميم دل سرود اين چامه را نيكو «اديب»

تا بماند همچون نام نيك «ايران» جاودان

تهران ـ ارديبهشت ماه ۱۳۷۴

===========================================

[۱]. كمون: نهانگاه

[۲]. يمين و يسار: راست و چپ

[۳]. شرزه شير زابلى: رستم.

[۴]. بيوَراسب: لقب ضحّاك است يعنى دارنده هزار اسب.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.