skip to Main Content
  • شعر

اگر چه گشت پامال خزان بستان ايرانى

 ولى دم بر نبندد بلبل خوشخوان ايرانى

رقيب ارگيرد آسان شيوه پيمان شكستن را

 همانا سخت پا برجا بود، پيمان ايرانى

به طّىِ راه خاك ‏آلودِ هستى افتخار اين بس

 كه ننشسته ‏ست گرد ننگ بر دامان ايرانى

به عجز و لابه نگشايد دهن در محضر دونان

 گر از فقر و مذلت بر لب آيد جان ايرانى

بننمايد به گيتى خواهش پوشاك گرم از كس

 ور از سرما بلرزد پيكر عريان ايرانى

ربوده ‏ست اندر ادواركهن، گوى فضيلت را

 همى در عرصه سعى و عمل، چوگان ايرانى

به‏ يادآور زمانى را كه چين و روم و تركستان

 به گردن مى‏ نهادى، رَبْقه[۱] فرمان ايرانى

همان عهدى كه مى‏ دادى نويد پایداری‏ها

سلاح «گيو» و تيغ «رستم دستان ايرانى»

فراموشت مبادا دوره «ساسانيان» بارى

كه بودى رشك فردوس برين سامان ايرانى

مشو غافل ز فرّ و شوكت دوران سلجوقى

كه بودی از «حلب» تا «كاشغر» ميدان ايرانى

به باغ زندگانى بوده چون سرو چمن آزاد

ز حسن سيرت و ازادگی دهقان ايرانى

هنوز از بهر ايران لاله‏گون سازد جهانى راهمان

خونى كه جوشد در رگ و شريان ايرانى

كسى گر بركشد تيغ عداوت بهر اين كشور

بدرّد قلب او را خنجر برّان ايرانى

چرا اينك نهان گرديده اندر طارم[۲] نيلى

 به زير ابر ظلمت، كوكب رخشان ايرانى

به‏گوش آيد كنون‏از غفلت و جهل و تهى مغزی

صداى طبل رسوايی همى زايوان ايرانى

به‏خشم اهريمن فقر و مذلت، تيشه‏ ها در كف

همى خواهد براندازد زبن، بنيان ايرانى

چه سازم شكوه از احوال ملك و ملّت ايران

فغان از وضع ملك و خاطر پژمان ايرانى

فغان از آتش كين و لجاج و خويشتن خواهى

كه برق آسا سراسر سوخت خان و مان ايرانى

نسوزد خسّ‏وخارِ ننگ و رسوايى مگر روزى

كه گردد شعله‏افكن آتش ايمان ايرانى

همان روزى كه بهر دفع بدخواهان به كار افتد

در اقطار وطن، شمشير خون افشان ايرانى

هزاران خشت پولادين ز تصميم و عمل بايد

كه تا تعمير گردد كلبه ويران ايرانى

اميد است اين بناى مفتخوارى سرنگون گردد

مگر تسكين پذيرد شدت حرمان ايرانى

پىِ تخفيف آلام روانفرساى اين ملت

بود «رشد سياسى»، بهترين درمان ايرانى

«اديبا» در چنين عصر مذلت بار دهشت‏زا

بود همكارى و وحدت بلاگردان ايرانى

[۱]. ربقه: ريسمان، رشته، رسن

[۲]. طارم: بالا خانه

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.