skip to Main Content

خوش آن زمان كه تو خوش بر سر وفا بودى
ز پاى تا سر و سر تا به پا، صفا بودى
مرا ستاره ی  بخت آنگهى كه تابان بود
به مهر، اى مه تابنده آشنا بودى
شكفت غنچه ی طبعم در آن بهار كه تو
چو گل شكفته و خندان و دلگشا بودى
چو بلبلى كه بود هم قفس قنارى را
به باغ انس، مرا يار و هم نوا بودى
تو اى نسيم دلآرا، به مَرغزار اميد
چه خوب همدم مرغ غزل سرا بودى
تو اى فرشته ی رحمت به روزگار وصال
ز قيد وسوسه ی اهرمن رها بودى
تو را سعايت دونان ستمگرى آموخت
وگرنه كى تو در اندیشه ی جفا بودى
گذشت دوره ی هم داستانى ات با من
كه مايه بخشِ دل انگيز قصه ها بودى
كنون من و غم و يك سينه خاطرات از تو
كه با « اديب » نه اين گونه بى وفا بودى 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.