۱
در زير پاى
بنگر به آنچه نام هنر سربلند ازوست
بنگر به آنكه نقش بسى دلپسند ازوست
آذينه بند كاخ هنر
آيينه دار ذوق بشر
يك باغ عشق، پر گل و نسرين و نسترن
يك دشت، سبزه زار و پُر از لاله چون چمن
با تار و پود ساخته بس نقش ناپديد
در پهنه خيال
با رنگ اشتياق
زيور به طرح داده و رونق به ابتكار
عزّت به ذوق داده و همت به پشتكار
تا بافته به هم غم و شادى و عشق و شور
حيرت فزوده چشم هنردوست را كه خوب
بيند هر آنچه دست هنرآفرين كشيد
از رنگهاى دلكش و از سايه روشنش
يا چون بهار و خرمى باغ و گلشنش
بنگر توازنى كه در آن نقشها نمود
همچون توازنى كه در اسليمى و ختائى وآن چنگهاى اوست
بنگر قرينه سازى بالا و زير را
وندر حواشى از گل و برگ آنچه دلكش است
گلبرگ هاى ذهنى و پرورده خيال
گلبوته هاى وهمىِ دل برده از جمال
گلريسه هاى جلوه گرى در كناره ها
چون شب كه در سپهر دلارا ستاره ها
* * *
نقاش نقشه اى كه كشيده ست داده است
تا بافتكار
با رنج و مرارت و با عزم و پشتكار
جانى به نقش بخشد و چيزى كند پديد
زيبا و پُرنگار
۲
بنگر كه جابه جاى
كارى كه از قلم شده با تار و پودها
كوشنده دخترانى با ذوق و خردسال
اين نقشه ها به دست
از بام تا به شام
در راه آفرينش صنعت چه مى كنند؟
اين خدمت بزرگ براى كه مىكنند؟
بنگر كه بافتكار
با حزم و احتياط
طورى كه يك سر مو كج نگشته است
پيوند داده مويرگى را به ابرشم
از رنگ سبز بر زبرِ غنچهاى ز گل!
* * *
دستى ظريف برده بسى رنج و كرده سعى
تا آورد پديد
يك صحنه از تجلى عشق لطيف و پاك
از نقشها كه آفريد، خداوند بىمثال
بنگر به متن و حاشيه را هم مده ز كف
كز ريزه كارى قلم و تار و پود و خِفت
بافنده ظريف چه بيداد كرده است
بيننده را ز بند غم آزاد كرده است
* * *
دانى كه پاى بر چه متاعى نهى كه نيست
ماننده اش به دقت و زيبايى و جمال
با سعى دخترانى رنج آزماى كار
با دستمزد كم
با دست پينه دار
اين كار را به رنج و تعب پيش مىبرند
وآنگه دو نان و چند ريالى
با خويش مى برند
۳
در هريك از نواحى كشور
در روستاى دور
دوشيزگان به گرد هم آيند شادناك
در كارگاه آفرينش
با جامه هاى چاك
از بامداد تا غروب
با دستهاى كوچك خود خفت مى زنند
و آنگه بعد از فراغ كار
مزدى ناچيز مىبرند
فرشى چنين ظريف كه شد پاى كوبتان
خوش بنگريد آن را با چشم خوبتان
قدرش به جان و دل بشناسيد و پا ننهيد
بر صنعتى چنين متعالى بها دهيد