روزگاریست كه ايران زبلا نوحه گرست
هر دم آشفته از آسيب و بلايی دگرست
ملّت اندر دل گرداب فنا غوطه ورست
زورق هستی او در كف موج خطرست
وه كه ما راست درين ورطه عجب حال بدی
اندرين بحر خطر بار خدایا مددی
ديگر ای هموطنان، تاب شكيبايی نيست
جای تسليم و رضا در بر خودرايی نيست
هيأت حاكمه را توبه ز رسوايی نيست
چاره جز در بر اين قوم، صف آرايی نيست
اين بساط ستم از باغ وطن برچينيد
وانگه از گلبن شادی گل صدپر چينيد
فكری ای هموطنان بهر وطن بايد كرد
چاره اين همه آسيب و محن بايد كرد
رخت آمادگی امروز به تن بايد كرد
پيرهن بر تن آزاده كفن بايد كرد
يا بپاس وطن خويش كمر بايد بست
يا به سرحّد عدم رخت سفر بايد بست
گشته پامال حكومت همه آزادیها
گشته ويران ز مظالم همه آبادیها
بار ديگر شده نو شدّت شدّادیها
خلق، افتاده به ماتمگه ناشادیها
ديدهها باز و از اين منظره دلها خسته
همه را سينه پر از خشم و زبانها بسته
هيأت حاكمه محكوم به سوء نيت است
كی در انديشه آبادی اين مملكت است؟
سلب آزادی ما در بر او مصلحت است
دشمن ملّت و آزادی و مشروطيت است
وقت آن است كه در خون جگر غوطه خوريم
از ستمكاری دونان غم مشروطه خوريم
مُرد مشروطه و شد مجلس شورا بسته
خلق را دست محن سلسله در پا بسته
هست بر روی جوانان همه درها بسته
راه غم باز و گذرگاه تسلاّ بسته
همه جا فقر و سيه روزی و حرمان بينی
همه را غمزده و بیسرو سامان بينی
خلق را جمله دگرگون شده احوال امروز
سر بسر مسخره مطرب و قوّال امروز
گشته قانون اساسی همه پامال امروز
شده محو از دلشان صورت آمال امروز
خونبهای شهدای ره آزادی كوه؟
اثر از امن و رفاهيّت و آبادی كو؟
نيست مشروطه كنون دوره استبداد است
دوره خود سری و حقّ كشی و بيداد است
هيأت حاكمه در خيره سری آزاد است
ليكناش تكيه به منزلگه بیبنياد است
كه به يك جنبشِ ملّی شودش خانه خراب
وآنگهی نقشه بيدادگران نقش بر آب
ای رئيس الوزرا شرمی از اخلافت باد
شرمی از روح ملامتگر اسلافت باد
نوش جان، لعنت خلق از همه اطرافت باد
سرد، آن چانه جنبنده حرّافت باد
تا به كی هر سخن بيهُده تقرير كنی؟
ملتی را ز سرِ مسخره تحقير كنی!
بايد اكنون كند اين قوم، قيامی خونين
بسكه خون خورده درين دور، زجامی خونين
شير غرّنده درآيد ز كنامی خونين
تيغ برّنده برآيد ز نيامی خونين
تا جهان در نظرِ ددمنشان تيره كند
عالم از همّت مردانه خود خيره كند