ز كوى تو افشانده پَر مى روم
ز چنگ جفايت به در مى روم
به من، صاحبا! گر ندارى نظر
سوى يار صاحب نظر مى روم
دل خسته زين پيش اگر داشتم
ز پيش تو دل خسته تر مى روم
به راه جفا چون تو دارى گذر
دل آزرده زين رهگذر مى روم
چو ابر شتابنده از پيشِ ماه
ز نزد تو با چشم تر مى روم
چو برگِ جدا مانده از شاخ گل
به همراه باد سحر مى روم
سفر، چون فراموشى آرد به عشق
ز كويت به قصد سفر مى روم
فروبسته چشم از لبى لعل گون
منِ زارِ خونين جگر مى روم
چو مرغ از لب بام انس، اى « اديب »
دل افسرده و خسته پر مى روم