skip to Main Content
  • شعر

ز كوى تو افشانده پَر مى روم

ز چنگ جفايت به در مى روم

به من، صاحبا! گر ندارى نظر

سوى يار صاحب نظر مى روم

دل خسته زين پيش اگر داشتم

ز پيش تو دل خسته تر مى روم

به راه جفا چون تو دارى گذر

دل آزرده زين رهگذر مى روم

چو ابر شتابنده از پيشِ ماه

ز نزد تو با چشم تر مى روم

چو برگِ جدا مانده از شاخ گل

به همراه باد سحر مى روم

سفر، چون فراموشى آرد به عشق

ز كويت به قصد سفر مى روم

فروبسته چشم از لبى لعل گون

منِ زارِ خونين جگر مى روم

چو مرغ از لب بام انس، اى « اديب » 

دل افسرده و خسته پر مى روم

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.