skip to Main Content
کاخ چهل ستون

چون كنم رو سوى «كاخ چلستون»
آن گرانفر كاخ اعصار و قرون
بوستانى بينم از لطف و صفا
چون دلِ عشاق، پر مهر و وفا
كاخ زيبايى ز عهد اقتدار
مانده پا بر جا بفرّ و افتخار
خرّم و سرسبز، با فرّ و شكوه
در صفا چون‏ دشت ‏و در حشمت‏ چو كوه
در ميانش ساختمانى دلفُروز
رَشكْمَندان را بدل افكنده سوز
مدخل‏ش گسترده سقفى بر ستونك
آن ستون‏ها مانده از آفت مصون
سقف چوبى بر ستون‏هايى زچوب
متكى چون عشق، بر سيماى خوب
بعدِ چندين قرن اين طاق بلند
مانده محكم بر ستون‏ها بى‏ گزند
گشته از حسن عمل افسانه‏ گوى
كار ورزان را مثالِ آبروى
پيش رويش هست استخرى پر آب
پاك و رخشان هم‏چنان درِّ خوشاب
چون در استخر افكنم بارى نظر
بنگرم عكس ستون‏ها سر به سر
منظر زيرين‏ش ار زيباستى
عكسى از زيبايى بالاستى
پس بطالارش درآيم شادمند
كاندر آن‏جا كس نمى‏بينم نژند؛
وه چه طالارى دل‏آرا از نقوش
كز سر انسان ربايد عقل و هوش!
گر نگارستان «مانى» خوانم‏ش
نيست اغراق، ارچه ز آن بِهْ دانمش
خامه فرزانه استادان عصر
خود قيامت كرده در تزيين قصر
هست يك جا نقش‏ها از بزم سور
وانمود صلح و رامش در حضور
كاين‏ به ‏جاى خويشتن‏كارى‏ خوش است
دشمنان را دوست كردن دلكش است
جاى ديگر نقش ميدان است و جنگ
بهر دفع خصم، بى‏ خوف و درنگ
سبك نقاشى درين الواح نغز
بس بُود مطلوبِ هر بيدارمغز
زآن‏كه ابداعى است در تلفيقِ سبك
دلنشين و نغز چون رفتار كبك

*****

دوره نقاشى آل صفّى
داشت در والاترين حد همصفى
ليك چون عصر تنزل در رسيد
ذوق‏ها سوى دگر جا سر كشيد
سبك ابداعى بسى زيبا نمود
برغناى كار ايرانى فزود
چاشنى از طرز مينياتور يافت
ليك رخسار از طبيعت بر نتافت
«ميرك» و «سلطان محمد» يا «رضا»
گربينند اين نقوش دلربا
چين زحسرت بِين دو ابرو نهند
كلك موئين را دگر يكسو نهند
آن‏چه بس راز است در ترسيم آن
جنگ«كرنال» است‏ و جنگ «چالدران»
و آن‏چه زين تصويرها يادآور است
شرح جانبازى به راه كشور است
شرح پاسِ عزّت و نام و شرف
هست در اين نقش‏بندى‏ ها هدف
اين هدف‏ها را بود بسيار ارج
درگذرگاهش چه جان‏ها گشته خرج
بهرميهن اين همه ايثار جان
راز حفظِ كشورى پاينده‏ دان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.