skip to Main Content
  • شعر

غم جانان مرا فرسوده تن كرد
به رخ سيل سرشكم موج زن كرد
به جان خارم خليد از دست آن گل
ستم ها بر من اين نازك بدن كرد
رَدِ پای كمال و رادمردی
مرا سرگشته در دشت و دمن كرد
چه آمد بر سر گلزار هستی
كه گل های وفا را ريشه كن كرد؟
دو صد سيلی، خزان خُرّمی سوز
نثار تازه رويان چمن كرد
به گلشن، نوگُلان را خوار بگذاشت
عزيزان را غريب اندر وطن كرد
گذشتِ روزگار كينه پرداز
صفا را رخ پُر از چين و شكن كرد
رواج ژاژخايی، هرزگی ها
در اين آشفته بازار سخن كرد
بسا مرغ خوش الحان چمن را
ملول از غلغل زاغ و زغن كرد
ادیب از گفته های نغز و دلجوی
سخن را نو به آيين كهن كرد

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.