از شبستان وفا نور صفا می بارد
نه عجب کز دل ما برق جلا می بارد
دل چون آینه داریم و ز بی مهری چرخ
از فلک بر سر ما سنگ جفا می بارد
برگ برگش همه اوراق دل خونی ماست
در چمن هر چه گُل از باد صبا می بارد
ابر غم بر سر ما سایه فکن شد، باری
من چه گویم که چه بر خانه ما می بارد
بازتابی ست ز خوش باوری و ساده دلی
هر بلایی که به ارباب صفا می بارد
سایه خودسری و کبر و ریا بر سر ما
تیره ابری است کز آن خبط و خطا می بارد
هر که عبرت نگرفت از بر ایام، ادیب
بر سرش ابر مصیبت بسزا می بارد