skip to Main Content

به يار لاله رخ من، پيام من كه رساند؟
كه دل تحمل هجران او دگر نتواند
چرا گلى كه هوايش مرا به راه جنون برد
به خارزار فراقم برهنه پا بدواند
ميان آتش هجرم چرا نشانَد و يك دم
ز جانِ گوشه‏نشينى، شرار غم ننشاند
ز من كه شهپر همّت به بام چرخ فشانم
چرا گريزد و دامن ز خاكيان نفشاند؟
دل مرا كه بدو رام شد به بوى وصالش
چرا ز تيررس خود چو آهويى برَماند
حديث ديده خونبار خويشتن به كه گويم
كه حال مردم آشفته بخت و غم زده داند
ز پاس خاطر بلبل مكن مضايقه‏اى گل
كه رنگ و بوى تو همواره پايدار نماند
به گوش هوش، رقيب ار نواى دلكش ما را
ز دور بشنود، از رشك جامه‏ها بدراند
منم فتاده عشق اى اديب، گو تو صبا را
سلام من به رفيقان رفته‏ام برساند

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.