skip to Main Content

دارم دلي نژند، نالان و دردمند

بر مجمر۱ دورن ، سوزنده چون سپند!

در پنجه ي مِحَن، از صدمه ي ملال

هم فكرتم پريش، هم خاطرم نژند!

آن خاطر نژند، وين فكرت پريش

آزرده تا بي كي؟ آشفته تا به چند؟

گرديده ايم زبون، در حلقه ي بلا

چون صيد بي زبان، افتاده در كمند!

تا چند ممتحَن۲، در محبس حيات

تا چند مُقترَن۳، با محنت وگزند؟

اين كشور قديم وين ملت قويم

تا كي اسير جور، تا كي قرين بند؟

بينم به ملكِ جم، در هر نظاره گه

بس خلق بي پناه، بس قوم مستمند!

جهل است و احتياج ظاهر درين ديار

از‌«صحنه» تا «كلات» وز «لنگه» تا «مرند»

هر جا كه بگذري، فقر و فنا پديد

هر سو كه بنگري، بانگ وفغان بلند!

بدبختي و وبال، چون يكه تازِ يَل

برنعش خستگان، تازد همي سمند!

بي برگ وبي نواست همچون «كويرلوت»

آنكو مناعتش چو قله ي «سهند»

با داغ دل قرين هر كس كه پاك وراست

از بند غم رها آن كس كه اهل فند!

برخي ز احتياج در فكر انتحار

جمعي به اختيار، در بندِ «بست وبند»!

ني در رخ پدر، آيات خوشدلي

ني بر لب پسر، آثار نوشخند!

فيروزه و گهر، پيچيده در پلاس

خر مهره وخزف، پوشيده در پرند!

اسباب مهتري، رفتار نادرست

مطلوب مهتران، اطوار ناپسند!

علم وعمل بود درمان درد ما

تا از رفاه و امن، آييم بهره مند!

—————————————–

۱- مجمر: منقل ، آتشدان

۲-  ممتحن: رنج ديده

۳- مقترن: هم پيوند

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.