skip to Main Content

درد آشناى عشقم و دارم هواى درد
آيينه ‏اى‏ ست عشق، سراپا نماى درد
دردا كه در قلمروِ غربت سراى جمع
يك تن نديده‏ ام كه بود آشناى درد
در مجمعى كه دردشناسى نمانده است
با من بگوى كز كه بجويم شفاى درد
در زير تازيانه وجدان به حكم عشق
من مبتلاى رنجم و دل مبتلاى درد
آن‏جا كه جاى جلوه بى ‏درد مردم است
جز درد نيست بهر من آن‏جا دواى درد
شرح كدام درد دهم با زبان شعر
يك درد نيست دردِ قصيدت سراى درد
در قحط سال درد، سلامت ز كس مجوى
كاين خود بود مسبّب بس ماجراى درد
درد من از فناى متاع فضيلت است
كان سخت علّتى ‏ست ز بهر بقاى درد
درد ار نبود، فكر مداوا به سر نبود
انديشه پا گرفت به زير لواى درد
آن‏جا كه بى ‏رگان ز تنِ درد رگ زنند
ايثار جان و مال بود خونبهاى درد
درد من است آن چه بر آيد ز ناى نى
آرى بود اديب چو نى همنواى درد
اصفهان ـ ارديبهشت ماه ۱۳۶۷

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.