درد آشناى عشقم و دارم هواى درد
آيينه اى ست عشق، سراپا نماى درد
دردا كه در قلمروِ غربت سراى جمع
يك تن نديده ام كه بود آشناى درد
در مجمعى كه دردشناسى نمانده است
با من بگوى كز كه بجويم شفاى درد
در زير تازيانه وجدان به حكم عشق
من مبتلاى رنجم و دل مبتلاى درد
آنجا كه جاى جلوه بى درد مردم است
جز درد نيست بهر من آنجا دواى درد
شرح كدام درد دهم با زبان شعر
يك درد نيست دردِ قصيدت سراى درد
در قحط سال درد، سلامت ز كس مجوى
كاين خود بود مسبّب بس ماجراى درد
درد من از فناى متاع فضيلت است
كان سخت علّتى ست ز بهر بقاى درد
درد ار نبود، فكر مداوا به سر نبود
انديشه پا گرفت به زير لواى درد
آنجا كه بى رگان ز تنِ درد رگ زنند
ايثار جان و مال بود خونبهاى درد
درد من است آن چه بر آيد ز ناى نى
آرى بود اديب چو نى همنواى درد
اصفهان ـ ارديبهشت ماه ۱۳۶۷